مردى نصرانى از روى جسارت به حضرت عرض كرد: اَنْتَ بَقَرٌ
فرمود: نه چنين است بلكه من باقر مى باشم ،
عرض كرد: تو پسر طبّاخه مى باشى ، فرمود: ( ذاكَ حـِرْفـَتـُهـا ) ، آن حرفه او بود،
عرض كرد: تو پسر كنيز سياه بذيّه بدزبان هـسـتـى ،
فـرمود: ( ان اِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ؛ )
اگـر آنچه گفتى به حقيقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بيامرزد و اگر در آنچه گويى دروغ مى گويى خداى از معصيت تو درگذرد و آمرزيده ات دارد.
و بـالجـمـله ؛ راوى مى گويد: چون مرد نصرانى اين حلم و بردبارى و بزرگى و بزرگوارى را كه از طاقت بشر بيرون است مضطرب و پشیمان گردید و مسلمان شد.
"منتهی الآمال"